تمام خانه را حسابی تمیز کردم. چقدر خاک روی همه چیز نشسته بود، انگار در خانه ارواح زندگی می کنیم! بعد از مدت ها به آشپزخانه رفتم و غذای مورد علاقه ات را پختم. میز شام را مثل اولین شامی که با هم خوردیم چیدم. گلدان پر از رز قرمزی را گوشه ای از میز و شمعدانی، که دیگر خیلی وقت بود شمع هایش را روشن نکرده بودیم، را هم گوشه ای دیگر گذاشتم تا وقتی خواستیم شام بخوریم روشنشان کنی.
حتی برای لباس و آرایش صورت و مویم هم برنامه ریزی کرده بودم. الان را نمی دانم ولی اوایل همیشه دوست داشتی مویم را باز بگذارم و دامن را به شلوار ترجیح می دادی.
امشب برعکس این چند ماه می خواهم وقتی در را باز می کنی بیایم جلو به تو لبخند بزنم بگویم خسته نباشی و کیفت را از دستت بگیرم، مثل روزهای اول. جلوی آینه کنار در ورودی منتظرت ایستاده ام. نگاهم پر از اضطراب و خستگی است. در آینه انواع لبخندها را امتحان و نهایتاً یکی را انتخاب می کنم که صدای چرخاندن کلیدت در قفل می آید.
***
الان مثل همه شب های این چند ماه در اتاقم هستم. تو در بالکن نشستی و به نقطه ای نا معلوم خیره شده ای و به کتاب جدیدی که حتما مثل همیشه موضوعش درباره ی حقوق زنان است فکر می کنی!
در را که باز کردی لبخند زدم و سلام کردم. کیفت را روی صندلی کنار در انداختی و بدون اینکه به من نگاه کنی، به سمت بالکن رفتی و گفتی سلام. امشب تصمیمم را گرفتم، دیگر پیش مشاورم نمی روم. همین اتاقم و تنهایی و ناامیدی خیلی بهتر است.