شنبه:
اسکندر عزیزم!
این نامه را از آن جهت برایت می نویسم تا همان طور که در بعضی کتاب ها خوانده ام،احساساتم را با تو در میان بگذارم:
١- خشم: از این که فراموش کردی لنگه جورابت را از روی پشتی برداری،خشمگین هستم. از این که جلوی میرزا یدالله خان،باز هم سوپ را هورت کشیدی خشمگین هستم. وقتی موقع حرف زدن من چرت می زنی و خمیازه می کشی و با کنترل از راه دور تلویزیون ور می روی، دلم می خواهد یک موشک بیاید و بخورد توی سر آنتن روی پشت بام. از این که باید من مسؤول همه چیز -از جمله دادن نان به نمکی و برداشتن فرچۀ حمام از زیر قفسه های آشپزخانه و گذاشتن آن در جای خودش- باشم،خسته شده ام. تو انتظار داری که همۀ کارها را من بکنم. از این وضع خسته و خشمگین هستم.
٢- اندوه: از این که میرزا یدالله خان چپ چپ نگاهت کرد، ناراحتم. از این که لنگۀ دیگر جورابت را داخل ظرف ماست پیدا کردم، اندوهناکم. از این که وقتی مرا می بینی، سرت را تا گردن توی روزنامه می کنی، رنجش به دل دارم. وقتی نمک را توی جاشکری می ریزی، دلخور می شوم. احساس می کنم که من برایت به اندازۀ آنتن تلویزیون هم مهم نیستم.
٣- هراس: می ترسم که باید همۀ کارها را به تنهایی انجام دهم. از پشتی، از جوراب، از میرزا یدالله خان، از نان خشک، از نمکی و از فرچه می ترسم. از روزنامه ها می ترسم – مرده شورشان را ببرد با آن جار و جنجالهایشان. من نمی خواهم و نمی توانم مسؤولیت انجام همۀ کارها را در خانه به عهده بگیرم و به کمک تو احتیاج دارم. وقتی از سر کار به خانه می آیی و لم می دهی و روزنامه می خوانی و کانال تلویزیون را عوض می کنی، می ترسم بیمار شوی یا خدای ناکرده بچایی.
٤- تأسف: وقتی جورابت را روی پشتی می اندازی، به جای تو خجالت می کشم. وقتی بعد از سال ها زندگی مشترک، هنوز هم سوپ را هورت می کشی و غذا را با دهان باز می جوی و با دهان پر حرف می زنی و ظرف آش را با انگشتانت پاک می کنی، انگار دنیا را دوبامبی روی سرم می کوبند. وقتی نمک را توی جاشکری می ریزی و لبخند ملیح و حق به جانب تحویلم می دهی، روزگار را سیاه می بینم. از این که شیر دستشویی سال هاست چکه می کند و اوستا اکبر لوله کش هنوز نیامده است، متأسفم. متأسفم که بیش از این محبت نمی کنم. متأسفم که صبر ایوب ندارم و زود جوش می آورم. متأسفم که همیشه هشت تو گرو نه ات بوده است. متأسفم که بسیار آدم با قابلیتی می توانی باشی ولی تا حالا ذره ای عرضه نشان نداده ای. متاسفم که عرضه نداری.
٥- عشق: آه! عزیزم! تو را مثل عطر گل های بهاری در دامنۀ کوه و دشت و صحرا و دریا دوست می دارم. می دانم که وقتی جوراب را روی پشتی پرت می کنی، قصد و غرضی نداری، بلکه فقط از تنبلی ات است. مادرت تو را بد عادت کرده و تربیت یادت نداده. تو خیلی کار می کنی و خیال می کنی من اصلاً کار ندارم و روزها می نشینم و خودم را باد می زنم. می دانم که همۀ تلاشت را می کنی و هیچ وقت هم موفق نمی شوی. من تو را برای آنچه فراموش کردی و نکردی می بخشم. متشکرم که وقتی حرف می زنم، دیگر بد و بیراه نمی گویی و صبورانه روزنامه می خوانی. متشکرم وقتی آن روز خواهرت به خانه مان آمد، دیگر جلوی او دستم نینداختی و متلک بارم نکردی، چون با هم قهر بودیم. می دانم که مرا دوست داری. می دانم که به من علاقه مندی. مرده شور این کنترل از راه دور تلویزیون را ببرد که نمی گذارد تو علاقه ات را به نحو احسن نشان بدهی. از این که در زندگی ام تو را دارم، بسیار خوشحال هستم و افتخار می کنم. من به تو، به میرزا یدالله خان، به سوپ، به جوراب، به نان خشک، به پشتی و حتی به تلویزیون علاقه مندم و افتخار می کنم. اگر علاقه مند نباشم و افتخار نکنم، چه خاکی بر سرم بریزم؟!

خوب تو: شکوفه


یادداشت زیر نامه:
اسکندر عزیزم! آنچه می خوام از زبان تو بشنوم، این است: «آه! ای همسر بزرگوار و زحمتکش و مهربان و صبور و صدیقم، شکوفۀ عزیزم! من به تو از دل و جان علاقه مندم و از این که زنی چون تو دارم، در عرش پرواز می نمایم. از این که منت نهاده، احساسات زیبا و لطیف و به یادماندنی ات را با من در میان گذاشتی، بی نهایت سپاسگزارم. همیشه از این کارها بکن که من تشنۀ فهم و کمالاتم. می دانم رفتارم مزخرف است. من احساساتت را دقیق و کامل - ذره به ذره- با تمام وجود درک می کنم. شدیداً درک می کنم که روزها تا پای جان در خانه زحمت می کشی و وقتی در برابر رفتارهای زشتم قرار می گیری، تا چه اندازه با تمام ذرات وجودت احساس رنج و عذابی شاعرانه و عاشقانه و عارفانه و دردمندانه می نمایی. اگر موافق باشی، از این هفته، شبی یک بار برویم بیرون پیتزا بخوریم و بقیۀ شب ها، نان و پنیر و هندوانه میل نماییم.»

 


یکشنبه:
شکوفۀ عزیزم!
این نامه را از آن جهت برایت می نویسم تا نامۀ دیروزت را جواب داده باشم:
١- خشم: از این که تا این اندازه احساساتی هستی،خشمگین هستم -مرده شور فیلم های هندی را ببرد. از این که مرتب کارهای مرا زیر ذره بین می بری و تفسیر می کنی،خشمگین هستم- این هم یک جور مرض است. از این که وقتی حرف می زنیم نمی توانی آرام بگیری و یکریز با دست و زبان و پایت کنسرت داد و فریاد اجرا می کنی، جانم به لبم رسیده است -همسایه ها چه گناهی کرده اند؟ از این که تا این اندازه احساساتی هستی و هر چیز کوچکی به تو بر می خورد، عصبانی هستم- تو حتی عاج فیل هم نیستی، چه برسد به دماغ فیل. از این که انتظار داری وقتی آمدم خانه، بنشینم و به اراجیف سرکار گوش بدهم، کور خوانده ای! از این که با این همه ادعا، عرضه نداری خم شوی و یک لنگه جوراب از روی پشتی برداری، خشمگین هستم. از این که جلوی میرزا یدالله خان موقع سوپ خوردن به من چشم غره می روی، سخت عصبانی هستم. از این که یادت رفته همین ماه پیش برای چکۀ شیر سراغ اوستا اکبر لوله کش رفتم و مغازه اش تعطیل بود، خون، خونم را می خورد. تو انتظار داری که همۀ کارها را من بکنم و تازه یک چیزی هم بدهکار باشم و یک تشکر خشک و خالی هم از تو نشنوم. مرده شور این وضع را ببرد.
٢- اندوه: از این که به همۀ کارهای من، حتی به خوردن و خوابیدن و نشستن و دراز کشیدن و کانال عوض کردن من کار داری، ناراحت هستم. نگاه های چپ چپ تو مرا رنج می دهد. وقتی آن طوری به لنگه جورابم نگاه می کنی، قلبم از اندوه آکنده می شود.
٣- هراس: از غرولندهای تو می ترسم. از پشت چشم نازک کردن های تو می ترسم. از نگاه های عاقل اندر سفیه تو می ترسم. از میرزا یدالله خان می ترسم. می ترسم قدر زحمات طاقت فرسای شبانه روزی مرا، قدر ایثار و فداکاری مرا، قدر اتوبوس سوار شدن های هر روزۀ مرا در این هوای آلوده که بارها و بارها باعث لگد شدن پاهایم و تحمل فشار بر کمر و ستون فقراتم گشته و خسارات جبران ناپذیری بر روح و روان و جسم و جانم وارد ساخته است، ندانی.
٤- تأسف: از این که تو را می رنجانم متأسفم. از این که با تو موافق نیستم متأسفم. از این که حرفم را نمی فهمی متأسفم. از این که یک کلمه حرف حساب نداری که بزنی، متأسفم. از این که احساسات تو را جریحه دار می کنم، متأسفم. از این که با یک مویز گرمیت می شود و با یک غوره سردیت، متأسفم. شایسته نیست که با تو چنین رفتاری داشته باشم. از این که تو رفتارت به گونه ای مزخرف است که جز این رفتار چاره ای ندارم متأسفم. از این که تا تو رفتارت را عوض نکنی، در مورد من هم همین آش و همین کاسه خواهد بود، متأسفم.
٥- عشق: تو و خانه و زندگی و همه و همه را دوست دارم. می خواهم از تو حمایت کنم، ولی تو همیشه به من گفته ای برو از عمه ات حمایت کن. دلم می خواهد قهرمان تو باشم، ولی تو به من کم محلی می کنی. دلم می خواهد تو مرا وقتی به خانه می آیم و کتم را به جالباسی آویزان می کنم، مورد تحسین و تشویق قرار دهی، ولی تو راجع به جورابم به من سرکوفت می زنی. فکر می کنم حالا می توانم احساسات تو را درک کنم و آن را بیهوده جریحه دار ننمایم. این بار که با هم حرف بزنیم، شکیبایی بیشتری از خود نشان خواهم داد و در برابر حرف های بی منطق تو از کوره در نخواهم رفت، به شرطی که مثل همیشه یکدندگی به خرج ندهی و احساساتی نشوی و آبغوره نگیری و مرا متهم نکنی و عبارات رکیک و زشت و برخورنده به کار نبری و نزاکت را رعایت بنمایی و به مادرم نیز کاری نداشته باشی.

شوهرت: اسکندر


یادداشت زیر نامه:
آن چه می خواهم از زبان تو بشنوم، این است: «آه، همسر توانمند و شایسته و زحمتکشم! من به شما از صمیم قلب علاقه مند بوده، برای حضرت عالی احترامی فوق تصور قائل می باشم و می دانم که شما زحمتکش ترین،سرسخت ترین، قوی ترین و موفق ترین آدم ها می باشید. از این که چنین شوهر موفق و کارا و صاحب کراماتی دارم، بر خودم می بالم، و از این که توانسته ام محبت شما را به سوی خودم جلب کنم، بی نهایت خوشحالم. من، خوشبخت ترین زن روی زمین می باشم و امشب قورمه سبزی با سالاد فصل درست می کنم.»

 


دو شنبه:
جناب اسکندر خان!
١- خشم: از عدم توان حضرت عالی برای درک متقابل و تفاهم دو جانبه، بسیار خشمگین هستم.
٢- اندوه: از این که حرف های مرا از اعماق وجودتان درک نکرده اید، رنجور و اندوهگین و ناراحتم. احساس می کنم حداقل چهار تن و سه چارک ابر بر فراز آسمان آپارتمان ما، در آستانۀ بارندگی قرار دارد (درست برعکس پیش بینی ادارۀ هواشناسی).
٣- هراس: می ترسم که غذا بسوزد و نگرانم که زندگی ام تباه شود. نگرانم نقرس بگیرم. می ترسم جنگ جهانی سوم شروع شود.
٤- تأسف: تأسف می خورم که چرا روز اولی که به خواستگاری ام آمدی و چای را توی نعلبکی ریختی و هورت کشیدی، جواب منفی ندادم. دستم بشکند که آن روز دکمۀ در بازکن اف اف را فشار دادم.
٥- عشق: اگر خیال می کنی که آخر نامه را می خواهم رمانتیک تمام کنم، این دفعه را کور خوانده ای، حضرت آقا! تو حتی حاضر نشدی دیشب سر راهت هندوانه بخری.

همسر همیشه صبور و بردبارت: شکوفه


یادداشت زیر نامه: آن چه دوست دارم از زبان تو بشنوم، این است: «آه! عزیزم! غلط کردم! مرا ببخش!»

 


سه شنبه:
سرکار علـّیه شکوفه خانم !
١- خشم: از زمین و زمان خشمگین هستم.
٢- اندوه: از این که شستم لای در اتوبوس ماند، اندوهگین می باشم.
٣- نگرانی: نگرانم که امشب زود خوابم ببرد و نتوانم مسابقۀ فوتبال را تماشا کنم.
٤- تأسف: من هم متأسفم! کاش آن روز لعنتی بهاری که گنجشک ها بالای درخت ها به صورت احمقانه ای جیک جیک می کردند، پایم شکسته بود و به خواستگاری نمی آمدم. با آن نعلبکی های تان! تمام چای ریخت روی شلوارم.
٥- عشق: هکـّی! کار ما دیگر از مرحلۀ رمانتیک گذشته است. سرکار علـّیه! تو حتی حاضر نشدی دیشب به نشانۀ معذرت خواهی از تمام کارها و حرف های زشتی که در تمام زندگی مان و از جمله همین نامۀ پریروز نثار من کرده ای، چای بار بگذاری (قورمه سبزی و غیره پیشکش).

مرد همیشه مظلوم و زحمتکش تاریخ: اسکندر

 


چهار شنبه:
حضرت آقا!
١- خشم: خشمگین هستم.
٢- اندوه: اندوهگین هستم.
٣- هراس: نگران هستم.
٤- تأسف: متأسف هستم.
٥- عشق: عشقم می کشد که به خانۀ مادرم بروم و دیگر برنگردم، رفتم که رفتم!

یک زن رنجیده و دل شکسته!


یادداشت زیر نامه: آن چه دوست دارم از زبان تو بشنوم، این است: «شکوفه، به خانه ات برگرد!» یعنی: “!shokoofeh go home”

 


پنج شنبه:
سرکار خانم!
خشمگین هستم، اندوهگین هستم، نگران هستم، متأسف هستم، عشقم نمی کشد که هیچ کاری بکنم.

مردی که دستش نمک ندارد!


یادداشت زیر نامه: آن چه دوست دارم از زبان تو بشنوم، این است: «من آمده ام...!»

 


جمعه:
تعطیل است...

 


شنبه:


- اسکندر عزیزم! از این که امروز وقت نکردم برایت نامه بنویسم، مرا ببخش. گرفتار رفت و روب بودم. دیوار سوء تفاهمات را به زودی با نوشتن یک نامه بر طرف خواهم نمود. در ضمن، پنیرمان هم تمام شده است.


همسر عزیزتر از جانت: شکوفه

 

- شکوفۀ عزیزم! از این که امروز وقت نداشتی برایم نامه بنویسی، بسیار سوگوارم. برای برداشتن دیوار سوء تفاهمات، روزشماری می کنم. در ضمن سبزی قورمه هم آمادۀ پاک شدن است!


همسر عزیزتر از جانت: اسکندر

 

هفته نامۀ گل آقا، ویژۀ نوروز ١٣٧٩

 

 

 

هـ،مثل تفاهم / رویا صدر / نشر ثالث / چاپ اول / ١٣٨٣ / ١١٨ صفحه / ١٢٠٠ تومان

 

 

 

تو مقدمۀ کوتاه این کتاب، جمله ای نوشته شده با این مضمون که: «مجموعۀ حاضر، کوششی است در بازنمایی ِ طنز ِ تراژیک ِ مضحکۀ زندگی در جامعۀ امروز، و نیز نزدیک شدن به گونه ای زبان ِ زنانه در طنز.»
اون تیکۀ اول شو که اصن نفهمیدم یعنی چی! شایدم نویسنده خواسته به برخی نقدهای جامعۀ ادبی کنایه بزنه ...نمی دونم؛ اما به نظرم تیکۀ دوم ش (نزدیک شدن به گونه ای زبان زنانه در طنز) دربارۀ این کتاب صادقه.
کتاب «هـ،مثل تفاهم» مجموعه ای از مطالب طنز نویسنده س که بیش تر شون تو شماره های مختلف ماه نامه و هفته نامۀ گل آقا (١٣۸۰-١٣۷۸) چاپ شده؛ طنزها پیرامون مسائل اجتماعی نوشته شده که یه نمونه شو تو همین پست ملاحظه کردین. از خوندن ش راضی م. تا یادم نرفته بگم که وب نوشته های طنز خانم صدر رو می تونین از طریق بی بی گل دنبال کنین.