بادوم

بادوم

بادوم

بادوم

خانه ای روی آب

بزرگترین آرزویش این بود که یک سرپناه، هرچقدر هم کوچک و ساده برای خودِ خودشان داشته باشند که در آن نه از غرغرهای صاحب خانه خبری باشد و نه از سر وصدای همسایه ها.

وقتی شوهرش دستش را گرفت و از او خواست چشم بسته دنبالش برود، به تنها چیزی که فکر نمی کرد بعد از باز کردن چشم هایش ببیند زمین کوچکی بود که شوهرش ادعا می کرد مال خودِ خودشان است. خدا انگار تمام کارهایش را کنار گذاشته بود و می خواست فقط آرزوی او برآورده شود!

خانه ساخته شد و آنها در یک روز زیبای بارانی به خانه ی خودشان اسباب کشی کردند و بعد زیر باران قدم زدند و شادی کردند.شب وقتی به محله خود رسیدند تنها دیوارهایی ویران از خانه ی ساده و کوچکشان منتظر آنها بودند، باقی را سیل برده بود.

نظرات 15 + ارسال نظر
همفری بوگارت پنج‌شنبه 7 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 01:27 ق.ظ

ارزو ها را می برد اب با باد

شهرام مدبری پنج‌شنبه 7 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 01:33 ق.ظ http://www.yasht.blogfa.com

سلام.بسیار از آشنایی با این وبلاگ خوشحالم باز هم خواهم آمد.و بیشتر می نویسم. "آستانه" وبلاگ انجمن شعر و داستان کازرون با دو شعر از آرام علی نژاد و یک داستان از حامد موسوی به روز است. نگاه عمیق،حضور و نقد ارزشمندتان را چشم به راه هستیم. سربلند باشید.

بارانک پنج‌شنبه 7 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 12:32 ب.ظ http://baranac.persianblog.com

چه رمانتیک انگار نه انگار دنیا رو اب برده!

تینا پنج‌شنبه 7 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 01:48 ب.ظ http://redlife.blogsky.com/

چرا اخرش رو با شادی تموم نمی کنید؟؟ حداقل بذارید توی داستان یه کم خوبی و خوشی رو ببینیم...

راستش وقتی دور و بر آدم پر موضوعاته تلخ و غم انگیزه کمتر موضوعات شاد به ذهن میاد ولی من تمام سعیم رو می کنم چون خودم هم مثل تو داستان های خوش و خوب رو بیشتر دوست دارم.

شازده خانوم پنج‌شنبه 7 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 07:24 ب.ظ http://shazdekhanoom.blogsky.com

به خدا بعضی ها به همین بدبختی که میگی هستن...حالا سیل نه ..زلزله...زلزله نه طوفان بازهم اینا خودش یه جور نعمته.دوتا شدن شلوار آقایون رو بگو که نمیشه کاریش کرد رو بچسب.

پگاه.ق پنج‌شنبه 7 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 08:39 ب.ظ http://koodaki.blogsky.com

از قدیم گفتن خانه از پایبست ویران است..
خب چه میشه کرد گاهی وقت ها سیل میاد و آرزوهای کوچیک و بزرگ آدمها رو با خودش میبره..

امیر حسین پنج‌شنبه 7 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 10:47 ب.ظ http://360.yahoo.com/amir_shemshadi

چه فکر نازک غمناکی

لیلا جمعه 8 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 02:07 ق.ظ http://mahsour.blogfa.com

به قول همفری بوگارت روح اون آدمایی که سیل می برتشون چی میشه ؟

شهرام مدبری جمعه 8 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 04:00 ب.ظ http://www.yasht.blogfa.com

سلام مهدیه عزیز.من برای نقد برگشتم.نوع نگاهتان و انتخاب موضوع و بعضی مشخصات دیگر در داستان هایتان برایم جالب است.اما گاهی در پایان داستانتان آن غافلگیری یا ضربه ای را که از نوشتن این نوع داستان ها انتظار می رود ندارید. می خواستم یک مقاله و چند داستان قابل توجه از نویسندگان مختلف برایتان میل کنم که به شما کمک خواهد کرد.اما ایمیلی از شما ندیدم. سربلند باشید.

خانه ای از شن و مه جمعه 8 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 06:24 ب.ظ http://www.sandfog.blogfa.com

آخرش که با خوبی تمام شد
چه خوشبخت بودند که باهم زیر باران قدم میزدند
و در خانه نماندند
که یا آب آنها را هم با خود ببرد
یا ذره دره نابود شدن تمام زندگیشان را جلو چشمشان ببینند


خیلی برایم جالب بود که در عنوان به جای کلمه «زیر» از «رو» استفاده کردی

مرسی به نکته های جالبی توجه کرده بودی.

علیرضا رحمان طلب یکشنبه 10 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 09:04 ب.ظ http://rahmantalab.persianblog.com/

داشتن یک سرپناه برای نسل ما، آرزوئی رویائیست. کاش پایان نوشته ات ‏داستانی بیش نباشد.‏

احمد دوشنبه 11 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 03:12 ب.ظ http://khodesh.blogfa.com

وبلاگتون را خوندم و ممنون که به من سر زدید.

آدم سه‌شنبه 12 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 10:16 ق.ظ http://adam.ir

خدا نکشدت

:))

رضا سه‌شنبه 12 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 08:29 ب.ظ http://www.dalonak.blogfa.com

سلام دوست من
جدا قشنگه (مطالبت)
فکر تاریکی و این ویرانی
بی خبر آمد تا با دل من
قصه ها ساز کند پنهانی.

مهدی (چکاد) چهارشنبه 13 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 07:21 ب.ظ http://earthart.persianblog.com

سلام
ممنونم که سر زدی امیدوارم که امتهانها تمام شده باشد
منتظرم که به روز بشی
به روزم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد