بادوم

بادوم

بادوم

بادوم

امتحان

جوجه کوچولو حسابی غرق عروسک بازی بود. خودش مامان می شد و عروسک ها بچه هاش! جوجه نمی خواست قبول کنه که بزرگ شده باید بره مدرسه و باسواد بشه. اون فقط دوست داشت با عروسک هاش بازی کنه. به اصرار مامان و باباش جوجه رفت مدرسه؛ ولی تنها سوالی که از معلمش پرسید این بود که کی مدرسه اش تموم می شه! مامان جوجه حسابی نگران بود، دلش می خواست دخترش باسواد بشه، دکتر بشه! به جوجه گفت برای امتحانات حسابی سعی کن درس بخونی چون اگه رفوزه بشی باید بیشتر بری مدرسه. جوجه فهمید رفوزه شدن هم مثل مدرسه رفتن خیلی چیز بدیه چون اون رو از عروسک هاش جدا می کنه. فقط دعا کرد که رفوزه نشه. وقتی امتحان هاش تموم و نتایج معلوم شد، جوجه کارنامه به دست با خوشحالی به سمت مامانش دوید و گفت:" مامان خانوم دیدی رفوزه نشدم. خانوم معلم گفت که مردود شدم !"

 

پ.ن: وای بازم امتحان! دل پیچه های قبل امتحان، انگار تنها هدفش اینه که به من ثابت کنه علی رغم ظاهر آروم ولی بد جور استرس امتحان دارم!..... شما از کجا متوجه می شین که استرس دارین؟